پارت صد و بیست و هشتم

زمان ارسال : ۲۰۶ روز پیش

زمان تخمینی مطالعه : حدودا 9 دقیقه

وقتی در آینه نگاهی به خودم می‌اندازم، دلم نمی‌آید دوباره لباس‌هایم را دربیاروم. با هلن تماس می‌گیرم تا چرخی در مراکز خرید بزنیم. اما دل درد را بهانه کرده و آدرس کافه‌ای را می‌دهد که همدیگر را آنجا ببینیم. بوت‌های پاشنه بلندم را می‌پوشم و با فکر به خیابانی که کافه در آن قرار دارد از خیر بردن ماشین می‌گذرم. سی‌ام بهمن ماه است و خیابان‌ها از همین الان برای تکاپوی عید شلوغ و پیدا کردن

1474
477,100 تعداد بازدید
2,219 تعداد نظر
239 تعداد پارت
نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • پرنیا

    10

    چقد خوشحالم ک دارم تکمیل شده این رمان رو میخونم چقدجذتب و قشنگ ی سری مسائل رو بازگو کرده و از شخصیت آوا و امیرحسین بشدت خوشم میاد،قلمتون پایدار🌱👏

    ۳ ماه پیش
  • فاطمه اصغری | نویسنده رمان

    زنده باشید عزیزدلم. مهرتون پایدار.❤️❤️🥰🥰

    ۲ ماه پیش
  • سیتا

    00

    اهوووو باز امیر حسین آومد

    ۷ ماه پیش
  • فاطمه اصغری | نویسنده رمان

    🥰🌺🌺🌺

    ۷ ماه پیش
  • اسرا

    40

    حق باآواست قرارنیست حالاکه شکست خوردبرطرف امیرحسین عالیه خانم اصغری

    ۷ ماه پیش
  • فاطمه اصغری | نویسنده رمان

    🌺🌺🌺🥰

    ۷ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید